منِـ بی معرفـــت


سلامی دوباره خدای من..╮✿⊱
خوبی؟من بیمعرفتی بیش نیستم..
فراموش کردم تورا..
به قول خانم جون هرکه خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند..
فراموشت کردم.حال ارادت دیدن لبخندت را ندارم..

کم کم چهرت را باز کن...
نامردی چون من بر جلوی عظمت خداییت زانو زده...

خداوندا کمک خواستم.
کمکم کردی...
هرچه خواستم دادی و شکر..

بازهم میخواهمت..
بازهم..

دلم تنگ است..
تنگ╮✿⊱


موضوعات مرتبط: با خدا ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 10:52 | پــَــرَنــد |

باز هم مثل همیشه من...

میشناسی مرا؟

دوست دارم درس های ادبیاتی که چند سال با ان سر و کله زدم را پیش تو پاس کنم..
استفهام انکاری دارد..

خدا جان میخواهم خودم را برایت معرفی کنم...

باز در ذهنم لبخند زیبایت می نشیند..

خدا من همانم که هر لحظه دست یاری به سویت دراز کرده و تو بی هیچ منتی دستش را پس نزدی...
می شناسی؟

خدا من همانم که هر چه خواستم بی داد در اختیارم گزاشتی...جز چیز کوچکی که لیاقتش را نداشتم..

خدا جان اجازه دارم گلایه بکنم؟

خدا خانواده دادی..رفاه دادی..ارزش دادی..سلامتی و شادی دادی...خودت را دادی..

خـــــــــــــــــــــــــدا اشک ندادی!!

خدا مینویسم تا خودم را خالی کنم...

خدا این ماشین دستی هم دیگر از دستم کلافه شده...

خدا میدانی خسته ام؟

خدا میدانی دیگر کم اوردم....؟

تعجب نکن خدا جان..

هرچه باشم انسانم...

هرچه باشم یک دخترم...
با ظرافت های دخترانه...

هر چه سخت باشم سختی ام به اندازه سختی دیواره ی اهکی تخم مرغی است...
هر چه سنگ باشم بازهم دلم گریه میخواد...

خدا جان می شنوی چه میگویم نه؟

بازهم لبخندت در ذهنم است....
و بازهم جمله ای که همیشه میگوبم..

[خنـــــــــــــده ام میگیـــــــــــــر!!!]

خدا..
میدانی ؟
این روز ها حالم خراب است...
میدانی؟
نمیدانم...
شاید تو بدانی...
[دلــــــــم تنهـــــآ یـــک فنـــجان مــــــرگ مــــیخواهد!!!]

خدا میشود اینقدر لبخند نزنی؟
خدا اخم کن..
عاجزانه از تو میخواهم..

خدا چیزی نمیخواهم...

خـــــــــــــــــ
ـدا..
تنها شانه ای برای اشک میخواهم.....

خدا میان دو ابروانت خمیده شده....
از دستم ناراحت شدی نه؟

کفر نگفتم...گفتم؟

تنها شکرت نکردم....
لیاقتش را ندارم...

باز هم مثل همیشه سرت را درد اوردم نه؟

جز توکسی را ندارم...
به تو نگویم به که بگویم؟

تو بگو...

میخواهی فکر کنی؟

باشد....

دندان بر جگر گزاشتن مصداق من است....

جمله ای که در یادم است

[خنـــــــــــــده ام میگیـــــــــــــر!!!]


موضوعات مرتبط: با خدا ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 10:34 | پــَــرَنــد |

خداجان سلام..

امروز اسمان ابیت برعکس روزهای دیگر نارنجی بود...
میدانی...؟!؟!؟!؟!؟

کنار شمعدانی های نورگیر کوچک نارنجی را ریختی..
انقدر خوشم امد که ...

صدای اذانت را شنیدم...
تنها قطره ای اشک ریختم و بس...

اه خدایا...

انقدر از تو دورم که فرسنگ ها راه بپیمایم نمیرسم.....

میدانی؟!؟!؟!؟!؟!؟

غروب نارنجی ات ترسم داد.....
ولی نترسیدم....

میدانی؟!؟!؟!؟

یادم بود که اگر بترسم نماز ایات دارد....

بازهم تنبلی...

خدا جان ...
سر به راه میشوم....
خودت سر به راهم کن...

میدانی؟!؟!؟!؟!؟

کوچکم.....
دستانم به اسمانت نمیرسد...

با مقیاس چرا...میرسد..

اما من کاملش را میخواهم..
در ابعاد اصلی....


تو با من باش....

لا حول و لا قوه الا بالله....


موضوعات مرتبط: با خدا ، ،
برچسب‌ها:

یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:, | 10:33 | پــَــرَنــد |

الو سلام

منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره تا ....

خدا خداست............


موضوعات مرتبط: با خدا ، ،
برچسب‌ها:

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, | 14:56 | پــَــرَنــد |
صفحه قبل 1 صفحه بعد